هزاران بار میدانم
تو اهل شهر آشوبی .
تو آشوبی خودت اصلا .
تو فریادی و آرامش ندارد موی زیبایت .
تو هر دم میکنی میلی و من افتان و خیزان میدوم حیران.
تو میخندی و من میبینمت افشان .
تو با لبخندهایت میکنی آشوب حالم را .
و این جانم که حیران است و ویران است و دیوانه .
تو اصلا اهل آشوبی .
و من با تو نخواهم دید روی ماه آرامش .
ولی .
ولی بی تو نمیخواهم که آرامش بیابم .
من تو را میخواهم و بآشوب تو آرام آرامم .
خدا را رحم کن ای ناز دار ای مهربانو
دست بردار از فرار گیسوانت از میان دستهای خسته ی من .
من از هر روز افزونتر نیازم را هویدا کرده ام
باشک دوچشمانم بدنبال نگاه ناز و راز آلوده ات بانو .
تو ,ناز ,آرامش ,آشوبی ,حیران ,بانو ,و من ,ناز و ,نگاه ناز ,است و ,و راز
درباره این سایت