بی خبر از خویشم و افتان و خیزان میروم
در مصیبتها گرفتارم که حیران میروم .
روزگاران غمت انداختاز عرشم به فرش
راه را گم کرده ام بین لنگ لنگان میروم .
شاهراه آشنایم بود چشمانت ولی
اوفتادم تا ز چشمت چون مریضان میروم .
بی خبر از خویشم و افتان و خیزان میروم
در مصیبتها گرفتارم که حیران میروم .
روزگاران غمت انداختاز عرشم به فرش
راه را گم کرده ام بین لنگ لنگان میروم .
شاهراه آشنایم بود چشمانت ولی
اوفتادم تا ز چشمت چون مریضان میروم .
درباره این سایت